دسته‌بندی و جدایی اقوام ترک و ترک زبان آسیای میانه کار دشواری است. اما بطور کلی از سده ششم میلادی با حضور مردمانی که با نام «ترک» می‌شناسیم، رابطه‌های دوستانه و دشمنانه آنان با ساسانیان را می‌توان در نوشته‌های تاریخی یافت.
در مهم‌ترین رویدادهای این جریان، سپاه ایران(در زمان انوشیروان 531-579) با یاری ترکان توانستند دولت هپتالیان (هیاطله) که به صورت سایه ترسناکی درآمده بودند را نابود کنند. از این پس ترکان (با امید یاری رومیان) با ساسانیان وارد جنگ شدند.
در زمان خسروپرویز هم، حمله ترکان و از آن سوی، خزران در شکست ایرانیان از رومیان بسیار سرنوشت‌ساز بود. پس از فروپاشی دولت ساسانی نیز ترکان مبارزه با اعراب مسلمان را ادامه دادند. تازیان اصولا همه‌ی کوچ‌نشینان آسیای میانه را بی اندک توجه به اختلاف زبان آنان «ترک» می‌نامیدند (رضا، 1384، 34).
به هر روی این مردمی که ما با نام ترک می‌شناسیم، رفته رفته به دلایل و شیوه‌های گوناگون وارد سرزمین ایران شدند.
در سده نخست اسلامی، اعراب مسلمان در پی تسخیر شرق، درگیری‌های بیشتری با ترکان یافتند. پس از گسترش اسلام، ایرانیان نیز به همراه اعراب برای فتوحات پیش رفتند. یکی از پیامدهای مهم این جنگ‌ها، ورود زیاد ترکان به صورت اسیر و برده به سرزمین‌های ایرانی و اسلامی بود. این بردگان اندک اندک وارد سپاه و خانه‌های بزرگان و دربارهای شاهان و حاکمان گردیدند. این روند چندان بزرگ و پیگیر بود که به ویژه معتصم عباسی(227-218ﻫ) توانست از این وزنه‌ی نیرومند تازه، در برابر کاهش قدرت اشراف عرب و نفوذ ایرانیان در دستگاه خلافت بهره‌برداری کند.
البته این کار نتایج خوشایندی برای خلافت نداشت. زیرا بجز ناخشنودی اعراب و ایرانیان (که شورش‌هایی نیز در پی داشت) همین ترکان کم‌کم خلفا را در دستان خود گرفتند. قتل متوکل عباسی (247-232ﻫ) سرآغازی بود بر چیرگی ترکان در دستگاه خلافت.
ترکان از آن سو می‌دیدند که تنها با اسلام آوردن، راه سرزمین‌های غربی به روی آنان گشوده می‌شود. از این رو چندان شگفت نیست که قبایل چندده هزار نفری ترک در سده 5-4 هجری مسلمان می‌شدند (ابن اثیر، ج3، 1385، 4 -5763).
سیاست دودمان سامانی در ترویج انگیزه جهاد و گسترش اسلام در مورد آنان بسیار کارآمد بود (گروسه، 1379، 248). اما این سیاست با مسلمان شدن ترکان از کار افتاد.
پس از آن نوبت به دودمان‌های ترک‌نژاد رسید که اینک با سلاح دین مسلح‌تر و دارای نیروی فزاینده‌ای شده بودند. و البته سلسله‌های ترک‌نژاد در عین اینکه مسلمان شده بودند از سوی دیگر نیز با نسب سازی، خود را به خاندان‌ها و پادشاهی‌های کهن ایران پیوند می‌زدند، تا از این راه نیز مشروعیت و پایگاهی در میان توده ایرانیان داشته باشند.
کوچ قبایل ترک:
از سده نخست اسلامی تا چندین قرن بعد، مهاجرت قبایل ترک به غرب ادامه داشت. این کوچ و یا مهاجرت‌های بزرگ می‌توانست دلایل چندی داشته باشد.
افزایش دام‌ها و تنگی جا (بنا به روایت ابن راوندی در راحه‌الصدور)، جنگ‌های داخلی در میان قبایل بیابانگرد ترک و یا فشارهای خارجی (مانند تجاوز مردم چین) به منطقه‌های ترک‌نشین و در نتیجه نیاز به جابجایی‌های طولانی و از میان رفتن دودمان‌های ایرانی در سرحدات شرقی که همانند سدی در برابر ایشان بود و همچنین میل طبیعی قبایل بیابانگرد و کوچ‌گرد به چپاول و غارت مردمان یکجانشین (بیات، 1371، 8-216)، از علل این مهاجرت‌ها بود.
با ورود چنین توده‌های زیادی از این قبایل مهاجر و یا مهاجم در ایران، البته کوچ‌نشینی شبانی به ویژه از حدود سده 5ﻫ ، گسترش یافت والبته سازمان کشاورزی نیز بسیار آسیب دید. چنین شده که تقریبا تمام سلسله‌های نیرومند بعدی تا سده بیستم میلادی یا از تبار ایلات کوچ‌نشین بودند و یا با نیروی نظامی این ایلات به قدرت رسیدند (کدی، 1381، 4-23).
از آغاز ورود نخستین قبایل ترک تا چند سده بعد حجم زیاد ترکان سبب شد نواحی شرقی ایران کم‌کم زیر تاثیر ایشان واقع شود و زبان ترکی در این نواحی چیره شود.
اتحادیه قبایل قراخانیان (ایلگ خانیان) در فرارود و غزنویان در خراسان و خوارزم و به سوی غرب مهاجرت‌های زیادی را به همراه داشت. اما موج اصلی که بیشترین نفرات و تاثیرات را نیز در پی داشت، ترکمنانی بودند که به همراه قدرت یافتن و تشکیل دولت سلجوقیان وارد ایران شدند. اما این دسته‌های تازه (ترکمان‌ها) بر خلاف مهاجمان پیشین که سرانجام در طریقه موجود زندگی (جامعه ایرانی) جذب شده بودند توانستند دگرگونی‌های پایداری را در قوم‌نگاری و اقتصاد ایران ایجاد کنند (باسورث، کیمبریج، ج5، 1381، 18) و ناگفته نماند قدرت سلجویان تا حدی نوعی از آشوب‌ها و کشمکش‌ها را کاست و اینان خیلی زود تمدن ایرانی را پذیرفتند (اشپولر، 1381، ج1، 235).
کشتار و ویرانگری:
گسترش زندگی شبانی و افول کشاورزی و افزایش قحطی، خوی خشن و جنگجوی قبایل ترک، برای ایرانیان بسیار ناخوشایند و دردناک بود.
شاید نخستین پیامد مهم ترکان در ایران، کشتار و ویرانگری ناشی از ورود آنان باشد. پس از کشتارهای جهادگونه غزنویان به ویژه به رهبری محمود غزنوی (در ایران و هند) نوبت به هجوم ترکمن‌ها و غزها رسید. این بادیه‌نشینان «فقیر» به جان توانگران «فارغ‌البال» ایرانی افتادند (اشپولر، 1386، ج1، 455). غزها در تاریخ ایران نام ترسناکی از خود برجای گذاشتند. و شکنجه‌های ایشان که گویا بی‌رحمانه‌ترین نوع کلاسیک می‌باشد تا چند سده بعد در یادها باقی مانده بود. بجز مردم عادی، کم نبودند دانشمندان و علمایی که به دست ایشان شکنجه‌کش شدند (شفیعی کدکنی، ج2، 1385، 450و451) بازتاب این دوران خونین را در ادبیات آن زمان می‌توان دید.
با رفتن این ترکان به غرب، موج آشوب و کشتار در آنجا نیز بر پا شد. حتی کمی پیش از یورش مغولان حمله ترکان خوارزمشاهی به غرب، موجی از چپاولگری و «سقوط اخلاق» و نارضایتی شدید مردم را در پی داشت (قفس‌اوغلی، 1367، 156). حتی واژگانی همانند " ترکتازی" و " یغماگری" و ... نشان دهنده و یادگار همان دوران خونین برای ایرانیان است.
بر اثر ناآرامی‌هایی که همین ترکان ایجاد کردند، حدیثی در دهنها افتاد مبنی بر اینکه خداوند ترکان را همچون تازیانه‌ای بر سر اقوام گنهکار خویش فرستاده است (اشپولر، ج1، 1386، 467).
سقوط دانش (علوم عقلی):
از دیگر نتایج ورود و چیرگی ترکان در ایران که البته در پی همان ناآرامی‌ها و آشوب‌های گفته شده به وجود آمده بود، سقوط علوم عقلی بود.
درست است که در دوران سلسله‌های ترک، شاعران و دانشمندان زیادی پرورده شدند و همچنین هنرهای گوناگونی مانند معماری و نقاشی، پیشرفت‌های شگفت‌آوری داشت، اما این‌ها را نمی‌توان دستاورد مستقیم ترکان دانست. زیرا اینان (همانند اعراب مسلمان)، بهره چندانی از این دانش و هنرها نداشتند. بهترین دلیل این سخن آنست که از میان این ترکان و فرهنگ ترکی، دانشمندان، شاعران، عارفان و هنرمندان چندانی برنخاسته و دستاوردهای فکری، ادبی، نظم و نثر قابل توجهی نداشتند (مکی، 1383، 71). در سده‌های میانه هیچ‌گاه ترکان را در چنین مراتب علمی نمی‌یابیم و اگر چنین می‌شد شگفت‌انگیز می‌نمود. برای نمونه ابن اثیر در مورد یک سردار ترک می‌گوید : «شگفت این که قتلمش با آن که ترک بود اختربینی را نیکو می‌دانست و دانش‌های قوم خود به دیگران آموزش می‌داد...»(ابن اثیر،1385،ج13، 5925). برای درک بهتر این سخن، اصولا می‌توان بغداد را از نظر پیشرفت دانش و هنر در دو زمان چیرگی دیلمیان و یا سلجوقیان مقایسه کرد (خضری، 1373، 136).
به هر روی به طور خلاصه در علت سقوط علوم عقلی می‌توان گفت: فروپاشی و ناپایداری سلسله‌ها و حکومت‌های محلی و ناتوانی حکومت نیرومند‌تر مرکزی، دگرگونی‌های زیادی را در شهرها به همراه داشت. زیرا کم‌کم قدرت از دست دهقانان و دیوانیان به طبقه روحانیان انتقال یافت و شهریان نیز به تدریج از سران روحانی پیروی و پشتیبانی می‌کردند تا حکومت بی‌اعتبار (فرای، 1363، 223و 233). به ویژه مقامات رسمی (ترک) نیز در بزرگداشت ایشان می‌کوشیدند.
با تسلط علمای رو به افزایش دینی در امور، تعصبات مذهبی که تا پیش از آن کمتر بود و هم جنبه محلی داشت گسترش یافت و بدتر این که حکومت‌ها نیز از آن به عنوان ابزاری برای کشتار مخالفان استفاده کردند. تا پیش از سیاست تعصبانه دینی ترکان غزنوی و سلجوقی (سنی مذهب) ما شاهد درگیری‌های فرقه‌ای و مذهبی کمتری هستیم.
به هر روی این علمای متعصب دینی، محدودیت‌های فراوانی را در عقاید ایجاد کردند و کار به جنگ‌های مذهبی و کتابسوزی‌ها کشید. چیرگی اشعریان و همراه آن تصوف در این دوران شکستی بود برای معتزلیان عقل‌گرا و در نتیجه علوم عقلی (به ویژه فلسفه و استدلال) ضربه سختی خورد و راه برای پیشرفت دانش، هر چه بیشتر بسته شده خرافات گسترش یافت (نک : صفا، 1362، ج2).
گسست ملی و زوال ملی‌گرایی:
گسترش فرامین اسلامی مبنی بر توجه به دین و تقوا، روند گرایش‌های نژادی و ایرانی‌گری دوره ساسانیان را بسیار کند کرده و حتی بازایستاند. اما به هر حال نشانه‌هایی از ملی‌گرایی ایرانیان در سده‌های پس از اسلام دیده می‌شد. با چیرگی کامل ترکان، سیاست خشک مذهبی توانست حس میهن‌پرستی ایرانیان را کم‌کم زائل کند و این البته خطرناک‌ترین پیامد چیرگی ترکان را در ایران بود (صفا، 1387، 169تا165).
با تمام این گفته‌ها، دشمنی ایرانیان با ترکان، اجتناب ناپذیر شد. و از همین روست که ترکان  به طور کلی نام خوشی در نزد ایرانیان نداشتند و ترکان نیز بر پایه‌همان تضاد کهن کوچ‌نشینان و شهرنشینان، بر دشمنی با ایرانیان بسر بردند و به قول مینورسکی (1378، 240)، همانند شیر و شکر نیامیختند.
نابودی دودمان‌های ایرانی:
چیرگی ترکان برابر بود با نابودی دودمان‌های بزرگ و کوچک ایرانی که مدت‌ها پس از تسلط اعراب مسلمان و در نتیجه کوشش ایرانیان ایجاد شده بود.
در آغاز سامانیان که گسترش دهنده‌ی فرهنگ ایرانی بودند، مورد هدف ترکان قرار گرفتند. به باور " نولدکه " ، نابودی دولت ایرانی سامانی به دست ترکان، یکی از اسفبارترین فاجعه‌های تاریخ ایران و حتی جهان است (به نقل از: بارتولد، 1376، 163). و در پی آن صفاریان و یا برخی دودمان‌های کوچک مانند خوارزمشاهیان محلی، آل محتاج و... نابود شدند. تسلط دیلمیان (شیعه مذهب) بر دستگاه خلافت، نتیجه تلاش‌های فراوان و سرسختانه ایرانیان در چند سده پیش از آن بود و شاید ادامه آن نابودی خلافت را در پی می‌داشت. اما با ورود ترکان جریان به کلی دگرگون شد. ترکان غزنوی و سلجوقی هر چه بیشتر به استحکام دوباره این دستگاه (خلافت) کوشیدند. آنان با این کار، از یک سو راه را برای ادامه این دستگاه فاسد هموار کرده و از سوی دیگر ایرانی‌گری و نیز برخی فرقه‌های وابسته (همانند شیعه‌گری) دوباره محدود شدند و چند سده ایجاد ملیت دوباره ایرانی و کشور ایران را به تاخیر انداختند.
چیرگی مغولان:
این عدم همکاری بومیان ایرانی و ترکان که مثال‌های تاریخی چندی از آن در دست است (قفس اوغلی، 1367، 272)، درآستانه ورود مغولان بسیار ناگوار بود. زیرا با گسسته شدن پیوندهای ملی‌گرایانه (که ترکان در آن تاثیر مستقیم داشتند)، کار بسیار نابسامان و دشوار شد. به دیگر سخن، ترکان در چیرگی مغولان، به طور مستقیم نقش مهمی داشتند. زیرا گرچه در آغاز، جنگ اصلی مغولان با ترکان خوارزمشاهی بود ولی از همان نخست نیز ترکان همکاری نزدیکی با مغولان داشتند و عامل مهم آن نیز پیوندهای نژادی و قومی آنهاست.
بنا به تاریخ‌های اسطوره‌ای که بعدها میان مسلمانان رایج شد، ترکان و مغولان از اولاد ترک بن یافث بن نوح بودند (میرخواند، 1373، 817، ج6-5-4). اما از نظر نژادی و زبانی بنا به گفته‌های فراوان تاریخی می‌بایست ایشان را از یک ریشه یعنی نژاد زردپوست در شرق آسیا یعنی اورال آلتایی دانست (صفا، 1366، ج2، 77).
 روی هم رفته مهم‌ترین منابع آن دوران، مغول‌ها (تاتارها) را از «امم» یا «اجناس» ترک دانسته‌اند (ابن خلدون، 1364، ج2، 801 و 826). نویسنده جامع‌التواریخ  نیز که آگاهی‌های معتبری در مورد اقوام مغول داشته، اقوام و شعب ترک و مغول را همانند هم و از یک اصل برشمرده و با این که تفاوت‌هایی میان آن‌ها قائل است، «شعبه مغول» را از «اقوام اتراک» می‌داند (فضل‌الله همدانی، 1373، ج1، 65 و 34).
جالب است که مغولان پس از گرفتن سمرقند، ترکان را از تازیکان جدا کردند و برای «استقرار و تسکین ایشان»، «ترکان را موی بر شبه مغولان از پیش سر حلق کردند» (جوینی، 1387، ج1، 299).
ریشه نژادی و به طور روشن، زردپوستی ترکان را در منابع کهن به خوبی می‌توان دریافت. ایشان «دارای چشمانی ریز و پوستی بسیار سفیدند» (ابن ندیم، 1381، 33). و حتی در روایتی (از محمود کاشغری) اشاره به «چشمان ریز و دماغ پخ» سلطان محمود غزنوی شده است و این نیز از دلایل اساسی برای اثبات این است که ترکان را در اصل متعلق به اقوامی بدانیم که به اصطلاح «نوع مغولی» خوانده می‌شوند (بارتولد، 1376، 102 و 183).
پس با توجه به این پیوند قومی و نژادی، چندان شگفت نبود که در بسیاری موارد، ترکان از در خیانت به یاری مغولان بیایند. در جریان فتح سمرقند، سپاهیان ترک، با این استدلال که «از نژاد مغولان هستیم و ما را نمی کشند» دروازه شهر را به روی مغولان گشودند (گرچه بعدا همه آن‌ها به دست مغولان نابود شدند) (ابن اثیر، 2536، ج26، 146) و یا (بنابر جهانگشای جوینی) کناره‌گیری دسته‌ای از ترکان قنقلی در پیش از فتح اترار، موردی دیگر از خیانت ترکان می‌باشد. گذشته از همه مثال‌های این چنینی، از همان آغاز، دسته‌هایی از ترکان در سپاه چنگیز وجود داشتند (بارتولد، 1376، 183).

پیامد چند دستگی‌ها در یورش مغولان:
همان گونه که بیان شد، اختلافات قومی و به ویژه مذهبی که از پیش وجود داشت، در دوره تسلط ترکان بسیار شدت گرفته بود و همین عاملی برای شکست ایرانیان در برابر مغولان گردید.
در ری، شافعیان، مغولان را به کشتن نیمی از مردم شهر که حنفی مذهب بودند تشویق کردند. و یا در قم، جمعی از مسلمانانی که در اردوی مغول بودند، سردار مغول (جبه نویان) را به قتل رافضیان شهر خواندند و این عمل را عین صواب می‌دانستند (میرخواند، 1373، 848، ج6-5-4). و یا ( بنا به نوشته ابن تغری بردی در النجوم الزاهره فی الملوک للمصر و القاهره) دسته‌ای از شیعیان محله کرخ بغداد که در سپاه مغولان بودند خواهان انتقام شیعیان از عباسیان می‌بودند (به نقل از: بیانی، 1370، ج1، 323).
این نمونه‌ها، نشان دهنده عمق اختلافات مردمی است. با فراموشی ملیت و ملی‌گرایی، دین و مذهب نیز نتوانست یکپارچگی توده مردم را در برابر این هجوم (مغولان) به وجود آورد.
به هر روی چیرگی مغولان به سود ترکان تمام شد. پس از تسلط مغولان، زبان ترکی در بسیاری نواحی همانند آذربایجان و حتی بخش‌های مهمی از آسیای صغیر بر زبان‌های دیگر غلبه یافت (بارتولد، 1376، 129 و 166) و به طور کلی مغولان، موقعیت ترکان را تقویت و تثبیت کردند (مینورسکی، 1378، 238). با این حال ایرانیان که توانسته بودند به تدریج خود را از زیر بار اعراب رها کرده، شیوه مدنیت را بدیشان بیاموزند، توده عظیم ترکان بیابانگرد را هم با آن همه سلسله‌های نیرومند، با فرهنگ خود رام کردند و حتی از سیل هجوم مغولان نیز جان بدر بردند و این همه نشان دهنده این است که توان فرهنگی این مردم برای مبارزه با دشواری‌ها چه اندازه قدرتمند است.
بن مایه‌ها:
1)    ابن اثیر، عزالدین علی، کامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران) ترجمه ابوالقاسم حالت، موسسه مطبوعاتی علمی، 2535.
2)    ابن اثیر، عزالدین علی، کامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران) ترجمه سید محمد روحانی، اساطیر، 1385.
3)    ابن خلدون، عبدالرحمان، العبر (تاریخ ابن خلدون)، ترجمه عبدالمحمد آیتی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چ اول، 1364.
4)    اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج اول، ترجمه جواد فلاطوری، علمی و فرهنگی، 1381و1386.
5)    بیات، نادر، مهاجران توران زمین، نشر ایرانشهر، چ اول، 1371.
6)    جوینی، علاء‌الدین عطا‌ملک محمد بن محمد، تاریخ جهان گشا، بر اساس نسخه محمد قزوینی، به اهتمام احمد خاتمی، نشر علم، 1387.
7)    خضری، سسید احمد رضا، ترکتازی در بغداد، کیهان اندیشه، شماره56، مهر و آبان، 1373.
8)    رضا، عنایت‌الله، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، علمی و فرهنگی، چ چهارم، 1384.
9)    شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، سخن، چ اول، 1386.
10)    صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، فردوس، چ پنجم و هفتم، 1366.
11)    صفا، ذبیح‌الله، حماسه سرایی در ایران، فردوس، چ چهارم، 1387.
12)    فرای، ریچارد نلسون، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، سروش، چ دوم، 1363.
13)    فضل‌الله همدانی، رشیدالدین، جامع‌التواریخ، به تصحیح محمد روشن، مصطفی موسوی، نشر البرز، 1373.
14)    قفس اوغلی، ابراهیم، تاریخ دولت خوارزمشاهیان، ترجمه داود اصفهانیان، نشر گستره، چ اول، 1367.
15)    کدی، نیکی آر، ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان، ترجمه مهدی حقیقت‌خواه، ققنوس، چ اول، 1381.
16)    گروسه، رنه، امپراتوری صحرانوردان، ترجمه عبدالحسین میکده، علمی و فرهنگی، چ چهارم، 1379.
17)    میرخواند، محمدبن خاوندشاه بلخی، روضه‌الصفا، تهذیب و تلخیص، عباس زریاب، علمی، 1373.
18)    مینورسکی، ولادیمر، سازمان اداری حکومت صفوی یا تعلیقات مینورسکی بر تذکره‌الملوک، ترجمه مسعود رجب‌نیا، امیرکبیر، 1378.
"مهرزاد موسوی"