مقاله ای که درمنظردیدگان شماخوانندگان گرامی قرارمی گیردنوشته ای ازپروفسورجمالی درباب واژه "خدا"است که پس ازبحث های درگرفته دراین تارنگارپیرامون برداشت های متفاوت ازاین موضوع,به عنوان پیش زمینه ای است برمقاله جناب دهقانی دراین مورد.که ماانتشاراین مقاله رابه عنوان مدخلی برای ورودبه بحث خالی ازلطف وفایده ندیدیم.

ماخدایی رامیجوییم که آب روانست,وتخم هستی ما,آنراشب وروزمینوشد,تابروید ودرفرازش,خوشه بینش شود,وتاازمکیدن این آب,تخم هستی ما,بروید ودراین گیتی بهشت ازمابرآید,وسراپایمان,خنده شود.تاازخنده وشادشدن,گوهرما و اوباهم,زیباشود,تاباهم اصل زیبایی باشیم.ماخدایی رامیجوییم که درهم بپیچیم,مانندپیچه به تنه درخت,تاباهم,اصل زیبایی وهم آهنگی وجشن وبینش باشیم.جایی ترس وبیم هست,که خداوانسان,همآغوش وجفت وآمیخته باهم نیستند.ازبریدگی خداازانسان,زشتی وبیم درگیتی,پیدایش می یابد.انسان,زشت می شود,چون دراین بریدن,گناهکارمیشود,وخدا زشت میشود,ومیترسدکه صورت خودرابنماید وازانسان,زشت تصویرگردد.هنگامی خداازانسان بریده میشود,خدا,تبدیل به خالق ومعبود,وانسان,تبدیل به مخلوق وعبدمیشود,ودیگر((یارهمدیگر))نیستند وبااین بریدگی ازهم,زشتی ودوزخ پیدایش می یابد,که پیکریابی((بیم وترس))است,وهردوازهم میترسند وازهم میگریزند.یکی منکرخدامیگردد تاازاو آزادی بیابد ودیگری قدرت احصاری میطلبد تاانسان رابه زنجیروبندکشد.هنگامی خداازانسان بریده وپاره کرده شد وناهمسرشت شدند,گناه وبیم ودوزخ پیدایش یافت.آنگاه خداازدنیابریده شد,دنیازشت وفانی شد وبهشت ازدنیاتبعیدگردید ونیازبه ایمان آوردن به غیب بود.آنگاه که خداراازانسان بریدند,انسان دررنج وکین ورزی هبوط کردوگناهکارشد وخدامحکوم به خودپرستی وقدرتپرستی انحصارکردن قدرت به خودشد.

آنگاه که خداراازانسان بریدند,انسان برآن شد که خدارافراموش کند وخدابرآن شدکه انسان راعبدخودش کند وفراموشی انسان راگناه بداند.آنگاه که خداراازانسان بریدند انسان کوشیدکه دردنیا,بهشت برای خودش بسازد وخداآن بهشت راویران ساخت وکوشیدکه بهشتی فراسوی دنیابرای غلامان حلقه به بگوشش بسازدکه عمرخودراصرف عبودیت اوکرده اند وهیچگاه ازآن یادنیاورده اند که باخدا,جفت ویارند.ودرهردو,عشق خشکید.آنگاه که خداراازانسان بریدند خدابرای انسان,عظیم و وحشت آورشد وانسان پشت به خداکرد وازاوگریخت وخداتنهاماند.آنگاه که خداراازانسان بریدندجشن گاههاتبدیل به معابدشدند,وخدا وانسان دیگرنمیتوانستندباهم برقصند,باهم بنوازند,باهم آوازبخوانند وباهم بخندند.

آنگاه که خداراازانسان بریدند,خداقدرت پرست شد وهرکه راخواست,عزیز کردوهرکه راخواست ذلیل کرد وقدرت رابه خودمنحصرساخت وانسان راازآن محروم ساخت وفضیلت انسان راتسلیم شدن ومطیع بودن وعبودیت کرد.تاانسان دربرابراو,همیشه احساس تقصیرونقص وعجزکند وتنهاخداست که حق به کبردارد وکبرفروختن برای خدا,حتافضیلت است واوخودش رابه نام ((اکبر))ستود.آنگاه که خداراازانسان بریدند این بزرگترین توهین شدکه انسان لب برلب خدابنهدواوراببوسد,گیسوی خداراباانگشتهایش شانه کند واورادرآغوش بگیرد وبااودریکجامانندزال خانه بگیرد برای خدابرترین نقص شدکه باانسان بیامیزدتاآلوده به عجزوفقر ونقص وضعف نگردد,تامتعالی وپاک بماند.آنگاه که خداراازانسان بریدند انسان ازدیدن چهره خدا چنان به وحشت میافتدکه جادرجامیمیرد وجانش ازقالب تهی میگرددوخدا,حق نداردکه صورتهایی ازخودبکشد وآنهارارنگین کند وپیکرهای خودرابتراشد.خدا,نقاشی وپیکرسازی ورنگرزی رافراموش کرد.آنگاه که خداراازانسان بریدند,انسان حق نداشت هیچکس راجزاودوست بدارد.بدینسان سرچشمه عشق دراوخشکید,چون خداهم که ازاوبریده شده بود,دیگردوست داشتنی نبود.اوبه کسی که ازاوبریده است,تعظیم میکند ولی نمیتوانداورادوست بدارد.آنگاه که خداراازانسان بریدند,خداکامل شد وبارسیدن به کمال آزادی راازدست داد,چون درکمال آزادی نیست.انسان ناقص شدوهرناقصی آزاداست ولی گناهکار.ودرانسان جمع گناه ناقص بودن وداشتن  آزادی ,مزه آزادی راهم ازبین برد.

اینست که خدا وانسان به فکرآن افتادند که بازهم بیامیزند وهمگوهر وهمسرشت بشوند وبازبه هم بپیچند وبازیکی آب,ودیگری تخم بشود تاباهم بیامیزند وبرویند وبازیکی تارودیگری پودبشود تاباهم یک جامه بشوند وتاخدا,جنینی درزهدان انسان بشود.آنگاه که انسان وخداباهم سرشته وازهم جداناپذیرشدند,آنگاه کسانی که میخواستند از((واسطه گری میان خداوانسان))عایدات داشته باشند,دشمن عشق ورزی میان خداوانسان شدند.اینها اره شدند,تادرختی راکه خداریشه اش وانسان شاخ وبرش هست ازهم ببرند,اینهامقراض شدندتاپارچه ای راکه خداتارش وانسان پودش هست ازهم ببرند,اینهاتیغی شدندتاشاهرگ انسان راکه خدادرآن خون روانست ببرند.

اینهاهمان اره وتیغ ومقراض نوری بودند,که جمشید راکه بن همه انسنهابود ازجفتش که سیمرغ یاخدابود,بریدند.چون جمشید,ازاین آب روان که ساقی آسمان,سیمرغ,درجامش فرومیریخت,روشن میشد وحقیقتی رامی یافت که برندگی تیغ واره و مقراض رانداشت
"ازکتاب نقدکردن,آرزودرگیتی"